غریبه آشنای زندگی من

ساخت وبلاگ
امروز صبح زود رفتم پیش آقایی.. تا رسیدم پریدم تو بغلش و خوابیدم.. بعد کلی شیطنت بلند شدیم صبحونه خوردیم.. یه خورده باهم صبحت کردیم با گوشیامون بازی کردیم.. دیگه ساعت 2 بود ناهار خوردیم... آقایی هم وسایلاشو جمع و جور کرد.. منم حاضر شدم باهم رفتیم بیرون.. با آقایی رفتیم یه خورده از کاراشو انجام داد... بعد تموم شد کاراش نوتلای خوشمزه خوردیم.. دیگه آقایی منو رسوند خونه خودشم رفت خونه بابایی..   غریبه آشنای زندگی من...ادامه مطلب
ما را در سایت غریبه آشنای زندگی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nima-parisa93o بازدید : 418 تاريخ : جمعه 28 آبان 1395 ساعت: 10:49

امروز ساعتای دو اینا بود آقایی اومد خونمون.. کلی برام خوراکی آورده بود.. رفتم تو بغلش دلتنگیمو برطرف کنم.. بعدم براش ناهار گرم کردم بخوره... نشستیم جلو کامپیوتر یه ذره عکس و فیلم نگاه کردیم.. دیگه آقایی رفت پایین منتظر من موند تا حاضر بشم باهم بریم دکتر... یه آمپول داشت اونو بزنه.. تو راه برگشت هم یه لیوان شیرموز به بدن زدیم... +مرسی بابت همه خوبیات غریبه آشنای زندگی من...ادامه مطلب
ما را در سایت غریبه آشنای زندگی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nima-parisa93o بازدید : 44 تاريخ : پنجشنبه 27 آبان 1395 ساعت: 22:14

آقایی بعد اینکه کاراش تموم شد اومد دنبالم.. ساعت 7:30 بود.. براش لازانیا درست کرده بودم.. بردم نوش جان کرد.. با هم رفتیم بستنی بخوریم که حالم بد شد نتونستم همشو بخورم... آقایی هم رفت برام از داروخونه قرص خرید.. بعدم منو رسوند خونه.. هر چقدرم اصرار کرد که بریم دکتر قبول نکردم.. +مرسی که اینقده هوامو داری و نگرانمی غریبه آشنای زندگی من...ادامه مطلب
ما را در سایت غریبه آشنای زندگی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nima-parisa93o بازدید : 160 تاريخ : پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 7:23

صبح ساعت 7 از خونه راه افتادم رفتم پیش آقایی.. ساعتای 9 بود رسیدم پیشش.. از دلتنگی زیاد از بغلش بیرون نمیومدم... بعد کلی شیطنت تو بغلش خوابیدم.. دو سه ساعتی خوابیدم.. بعدم بیدار شدم حاضر شدیم باهم رفتیم بیرون.. ناهار خوردیم.. آقایی رفت چندتا از کاراشو انجام داد.. بعدم راه افتادیم به سمت تهران.. رسیدیم تهران رفتیم کافی شاپ نشاط.. آب هویج بستنی و معجون خوردیم... بعدم آقایی منو رسوند خونه... +ماهگردمون مبارک نفسی من،زندگی من غریبه آشنای زندگی من...ادامه مطلب
ما را در سایت غریبه آشنای زندگی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nima-parisa93o بازدید : 645 تاريخ : پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 7:23

صبح ساعت 9 رسیدم پیش نیمایی.. اینقدر دلتنگش بودم.. خلاصه کلی شیطنت کردیم و سر به سرش گذاشتم.. بعد رفتیم باهم صبحونه خوردیم.. بعدش رو پای آقایی خوابم برد.. یکی دو ساعتی خوابیدم.. بیدار شدم حاضر شدیم با آقایی اومدیم تهران.. آقایی رفت سرکار..منم تو مترو منتظرش موندم.. یه ساعت بعد اومد.. دیگه رفتیم باهم شام سیب زمینی با هات داگ قارچ و پنیری خوردیم... اینقدر گشنم شده بود حسابی بهم چسبید.. آقایی منو رسوند خونه..خودشم رفت.. +چقدر به آغوشت احتیاج داشتم..مرسی که هستی غریبه آشنای زندگی من...ادامه مطلب
ما را در سایت غریبه آشنای زندگی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nima-parisa93o بازدید : 142 تاريخ : يکشنبه 2 آبان 1395 ساعت: 13:44

امروز آقایی بعد سرکارش اومد دنبالم.. باهم رفتیم بیرون یه دوری بزنیم.. هر چی آقایی گفت بستنی بخوریم من گفتم میل ندارم.. واقعا اصلا میل نداشتم خلاصه اومد برگرده سمت خونه  که ماشینش خراب شد.. یک ساعتم داشت ماشینشو درست میکرد.. بعدم دیگه منو رسوند خونه.. با اینکه کم دیدمت ولی بازم خیلی برام خوب بود غریبه آشنای زندگی من...ادامه مطلب
ما را در سایت غریبه آشنای زندگی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nima-parisa93o بازدید : 38 تاريخ : يکشنبه 2 آبان 1395 ساعت: 13:44

امروز ساعتای 11:30 آقایی بهم زنگ زد.. منم که تازه از خواب بیدار شده بودم ولی هنوز تو رختخواب بودم.. جوابشو دادم گفت پاشو کاراتو انجام بده دارم میام ببینمت.. منم که هنوز گیج بودم گفتم چی؟؟ که تلفن قطع شد..دوباره زنگ زد..منم گفتم باشه کارامو انجام میدم.. دیگه پا شدم یه لیوان شیر خوردم.. بعدم کم کم کارامو انجام دادم و حاضر شدم.. که آقایی زنگ زد گفت بیا پایین.. کلی از دیدنش ذوق زده شدم.. رفتیم باهم ناهار پیتزا و بال سوخاری نوش جان کردیم.. که خیلی خیلی چسبید.. دیگه با آقایی رفتیم برای جفتون قاب گوشی خرید.. (کلی تشکر عشق جان) در راه برگشت به خونه هم یخ در بهشت خوردیم... آقای غریبه آشنای زندگی من...ادامه مطلب
ما را در سایت غریبه آشنای زندگی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nima-parisa93o بازدید : 318 تاريخ : يکشنبه 2 آبان 1395 ساعت: 13:44

امروز با آقایی قرار داشتیم بیاد دنبالم بریم بیرون.. ساعت 7 اینا بود آقایی اومد دنبالم.. براش لقمه سیب زمینی سرخ کرده درست کرده بودم... بهش دادم لقمه ها رو نوش جان کرد.. رفتیم یه جایی که برای محرم همیشه توش رو درست میکردن.. تو بین این راه من دلم از حرفای نیما گرفته بود... خلاصه تا آخر شب باهم جر و بحث داشتیم.. ولی وقتی منو گذاشت خونه دیگه باهم آشتی کردیم.. غریبه آشنای زندگی من...ادامه مطلب
ما را در سایت غریبه آشنای زندگی من دنبال می کنید

برچسب : شبی که من زن شدم,شبی که من مردم,شبی که من کاج شدم,شبي كه من مردم,شبی که من جن دیدم,شبی که من مکیدم,شبی که بابام منو کرد,رمان شبی که من مردم,رمان شبي كه من مردم,بدنم را شبی که من مردم, نویسنده : nima-parisa93o بازدید : 36 تاريخ : دوشنبه 26 مهر 1395 ساعت: 21:47

امروز ما شله زرد نذری داشتیم.. قرار بود نیما بعد از ظهر بیاد سهمشو بگیره.. دیگه آقایی جونم ساعت 7 بود اومد جلو خونمون.. رفتم پایین براش شله زرد رو بردم.. اونم برای من شربت های نذریشون رو آورده بود.. یکی دو ساعتی باهم بودیم آقایی برام پفیلا و پفک خرید.. نوش جان کردم.. بعدشم منو رسوند خونه.. غریبه آشنای زندگی من...ادامه مطلب
ما را در سایت غریبه آشنای زندگی من دنبال می کنید

برچسب : شله زرد نذری مامی سایت, نویسنده : nima-parisa93o بازدید : 54 تاريخ : دوشنبه 26 مهر 1395 ساعت: 21:47

یکشنبه 95.7.4 ساعت 3 بعداز ظهر از خونه اومدم بیرون.. ساعت4:30 بود رسیدم پیش آقایی. باهم رفتیم خونشون...یه ذره شیطنت کردیم و آقایی رفت سرکار.. منم یه ذره تی وی نگاه کردم.. بعدشم رفتم نشستم یه دل سیر خودمو آرایش کردم که آقایی از سرکار اومد خستگیش در بره.. بعد انجام آرایشم یه نگاه تو آینه به خودم انداختم و رفتم برای درست کردن سالاد و سسش.. زنگ زدم به آقایی ببینم کجاست که گفت کارام داره تموم میشه.. منم گفتم پس اومدی لطفا خیارشور هم بخر.. دیگه تا من کارامو انجام دادم آقایی هم اومد.. با دیدن من کلی ذوق کرد و خریدا رو از دستش گرفتم گذاشتم تو یخچال.. عاشق اینم که وقتی آقاییم غریبه آشنای زندگی من...ادامه مطلب
ما را در سایت غریبه آشنای زندگی من دنبال می کنید

برچسب : سه روز پیش,اخبار سه روز پیش,قیمت طلا سه روز پیش,قیمت دلار سه روز پیش, نویسنده : nima-parisa93o بازدید : 273 تاريخ : جمعه 9 مهر 1395 ساعت: 22:52